برای من خواندن اینکه شن ماسه ها نرم است کافی نیست..میخواهم پای برهنه ام این نرمی را حس کند..
هرگز در این جهان چیزی ندیده ام که حتی اندکی زیبا باشد مگر آنکه فورا آرزو کردم تمام مهر من آن را فراگیرد...
يه شب مهتاب ماه میآد تو خواب ..منو میبره کوچه به کوچه ..باغ انگوری ،باغ آلوچه،دره به دره صحرا به صحرا،اون جا که شبا پشت بيشههايه پری میآد ترسون و لرزون پاشو میذاره تو آب چشمه شونهمیکنه موی پريشون…يه شب مهتاب ماه میآد تو خواب منو میبره ته اون دره اونجا که شبا يکه و تنهاتکدرخت بيد شاد و پراميدمیکنه به ناز دسشو درازکه يه ستاره بچکه مث يه چيکه بارون به جای ميوه اش سر يه شاخهش بشه آويزون…يه شب مهتاب ماه میآد تو خواب منو میبره از توی زندون مث شبپره با خودش بيرون،میبره اونجا که شب سياتا دم سحر شهيدای شهربا فانوس خون جار میکشن تو خيابونا سر ميدونا:عمو يادگار! مرد کينهدار!مستی يا هشيار خوابی يا بيدار؟*مست ايم و هشيار، شهيدای شهر!خواب ايم و بيدار، شهيدای شهر!آخرش يه شب ماه میآد بيرون،از سر اون کوه بالای دره روی اين ميدون رد میشه خندون…يه شب ماه میآد يه شب ماه میآد…
:: بازدید از این مطلب : 1024
|
امتیاز مطلب : 218
|
تعداد امتیازدهندگان : 56
|
مجموع امتیاز : 56